از عشق تو فضولی بسیار زار گرید

یک دم بیا و بنیشین، ای ترک روی سوسن!
میمیرم از برایت، منی سالوب گئدرسن.
بسیار جان بدادم، تا آمدی بدستم،
کس را سخن نه باشد، گر قانیمی تؤکرسن.
ای معدن لطافت، وی گنج حسن آفت،
جانها فدای راهت، اوردان کی سن کئچرسن.
تو حاکمی و سلطان، ما جمله بنده فرمان،
امروز روز لطف است، گر الیمی توتارسان.
از عشق تو فضولی بسیار زار گرید،
اکنون چه چاره سازم، من آغلارام، گولرسن.